پروانه
از یه شب قبلش بهش قول داده بودم که صورتشو با رنگ انگشتیاش نقاشی کنم صبح که از خواب بیدار شد گفت مامان رنگامو بیارم گفتم نه باید ناهار که خوردیم بعدش درستت کنم تا بری نشون خانوم جون بدی . دیگه دل تو دلش نبود تا اینکه ظهر شد و بعداز ناهار شروع کردم . خیلی هیجان داشت خانم جونشم زنگ زده بود که بریم تکه شهدا. آمادش کردم و با همین صورتش اومد تکه شهدا. مامان جونم ببخشید که من نقاش نیستم و خوب نشده. قربون چشات برم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی