دیانادیانا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

دیانا

بدون عنوان

دخترم با تو سخن میگویم گوش کن با تو سخن میگویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر شاخه پرگل این گلزاری دخترم عشق دیدار تو بر گردن من زنجیری ست وتو چون مرواریدی اویز بر این زنجیری       روی پیشونی فرشته ها نوشته هر کی دختر داره جاش وسط بهشته از اسمون میباره در و طلا و گوهر زر و سیم و نقره وقتی میخنده دختر یکی یدونه دختر چراغ خونه دختر گلابتونه دختر ماه اسمونه دختر قند و نباته دختر همیشه باهاته دختر اسم قشنگ و نازش ورد لباته دختر تو شبای تاریک ماه و ستاره کوچیک و بزرگش فرقی ندار دختر کوه نمک دختر عزیزه چشماشو میبنده میخنده ریزه ریزه ش...
13 مهر 1394

عکس

چند تا عکس تو خونه و کتابخونه و میدون امام گرفتم که میذارم. ...
27 مرداد 1394

تنهایی دیانا

دیانا جونم الان 4سال و 6 ماه و 17 روزشه. از اول تابستون که مهدکودکش به حد نصاب نرسید و تشکیل نشد تنهایی تو خونه میمونه و برا خودش خانوم شده. از اول صبح تا 2 بعدازظهر. خیلی خانومه. همه میگند چرا تنهاش میذاری  یه وقت کار خطرناکی بکنه اما دخترم خداراشکر عاقله و هرچی میگم به حرفم گوش میده.برا خودش تو خونه بازی میکنه و برنامه کودک میبینه. یه کاری که خیلی دوست داره تمام پشتی ها را میاره و برا خودش خونه درست میکنه و پتوهای نوزادی را فرش خونش میکنه و من و باباش را مهمون میکنه. یا بعضی وقتا میگه اجازه ندارید بیایید خونه من و فقط خودش میخوابه توش.  یه شب هم خوابش برده بود تو خونش و زیر چترش. اینم چند تا عکس از خونش. ...
27 مرداد 1394

باغ گلها

سلام. روز چهارشنبه 9 اردیبهشت قرار بود دیانا خانم را از طرف مهدکودک ببرند باغ گلها. امان از اینکه یه حرفی بزنم . گفتم کاشکی منم باهاتون میومدم. دیگه دیانا گفت که الاو بلا باید بیای منم یه روز قبلش به مدیرشون گفتم و گفتش اشکالی نداره بیا. چون خودم شیفت ظهر باید میرفتم سر کار قبول کردم که برم . صبح چهارشنبه ساعت 8 مهد کودک بودیم. اما تا بچه ها همشون اومدند ساعت 9 حرکت کردیم ناگفته نماند دیانا از ترس اینکه من یه وقت نرم از من جدا نمیشد. و بچه ها را یکی یکی سوار اتوبوس کردند و در بین راه همشون شعرای مهدکودک را همراه خاله هاشون میخوندند. بچه ها خیلی دوست داشتنی اند .در کل خوب بود خسته شدم سردرد شدید گرفتم اما بخاطر دخترم همه چی را تحمل کردم. بچه ...
14 ارديبهشت 1394

تولد چهار سالگی دیانا

امروز چهارشنبه 8/11/1393 با اینکه دو روز دیگه تولدش بود براش تو مهدکودک تولد گرفتیم از چند ماه پیش گفته بود برام باید تو مهد تولد بگیرید. براش یه کیک باب اسفنجی سفارش دادیم و امروز صبح مامان و بابایی و عشقمون رفتیم مهدکودک. بابایی براش یه اسکوتر خرید و مامانی هم تخته جادویی و خانوم جون دیانا هم یه چراغ خواب شلمن. خیلی خوب بود . خاله مریم آهنگ شاد گذاشت و دوستاش همه رقصیدند. بچه هم براش کادو آورده بودند . دست همشون دردنکنه..عکسای خودش و دوستاشو میذارم. ...
8 بهمن 1393

دیانا با گریم آهو

روز یکشنبه تاریخ 5/11/93 از مهدکودک به دیانا یه برگه تخفیف برا جشن خانوادگی داده بودند. که دیانا خیلی اسرار داشت که ببرمش منم نمیخواستم دل عشقم را بشکنم. ساعت 6عصر با اینکه خیلی خسته بودم عشقم را بردم تالار فرهنگیان تو چهارراه شکر شکن.و بلیط تهیه کردیم و کلی معطل شدیم چون خیلی شلوغ بودو بعداز یک ساعت و خورده ای رفتیم داخل و اول دیانا را برا گریم بردم خدارا شکر نفر اول بودیم . خلاصه قراربود سانسش ساعت 7ونیم شروع بشه اوا با تاخیر ساعت 8و ربع شروع شدو جشن خیلی شاد و مفرح بود .خاله مهربون هم برا بچه ها برنامه اجرا کرد با باب اسفنجی و میکی موس. ساعت 10و خورده ای بود که ما بلند شدیم چون عشقم خسته شده بود و اومدیم خونه.خسته شدم خیلی زیاد اما چون بخ...
8 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیانا می باشد