دیانادیانا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دیانا

دیانا و سه قلو ها

تابستون بود که دیانا مهدکودک نمیرفت و یه روز یه  مادربزرگ با نوه هاش اومدند کتابخونه. خیلی با نمک بودند . من دو قلو ها را خیلی دوست دارم اینا که دیگه سه قلو بودند دو پسر و یک دختر. البته تو این عکسی که میذارم دیانا جونم خوابش میومد. ...
1 آبان 1393

سفر به همدان

روزجمعه 14 شهریور بود که راه افتادیم برا همدان. دیانا خوشکله و بابا و مامانو آقاجونش هم همراهمون بردیم. (پدر بابایی). حالت پیک نیکی میرفتیم و بین راهها جاهایی که سرسبز بودند استراحت میکردیم . و شب رسیدیم همدان. از طرف کارم سوییت گرفته بودیم که خیلی تمیز و شیک بود.شب را استراحت کردیم و فرداش راه افتادیم برا غار علیصدر. واقعا زیبا بود هرچی بگم کم گفتم حتما هرکسی باید خودش از نزدیک ببینه تا بتونه زیباییشو درک کنه.ناهار هم اونجا خوردیم و عصر بود که راه افتادیم و همون نزدیکیا یه جای سرسبز و خوش آب و هوا نشستیم و دوباره تا اومدیم بریم هواتاریک شد . و نرسیده به همدان رفتیم لالجین که مرکز ظروف سفالشون بود از اونجا یه جفت گلدون و یه جفت شمعدونی خریدم...
1 مهر 1393

پارک

دیروز رفته بودیم پارک چندتا عکس از عشقم گرفتم که میذارمش اینجا     عشقم اینجا دقیا 3 سال و 6 ماه و 20روزشه. قربونش برم الهی. ...
1 شهريور 1393

بادکنک بزرگ

این عکسا هم مربوط به تعطیلات عید فطره. این بادکنک خیلی گنده را هم بابش از کرمان براش خریده بود . دیانا خیلی بادکنک دوست داره مخصوصا رنگ سبزشو. تا این بادکنک به این گندگی را دید زبونش بند اومده بود از خوشحالی. و خیلی باباشو بوس میکرد. وای خدا یه حرفای قشنگی میزنه که میخوایم بخوریمش. جدیدا به من و باباش میگه عاشقانه دوستت دارم. ...
1 شهريور 1393

پارک آبی ناژوان

عشقم را با همکارام و بچه هاشون به نامهای محمدطه و بنیامین بردیم پارک آبی خیلی باحال بود یعنی وسط ظهررفتیم اما چون دیانا بار اولش بود میرفت سردش شده بود و میلرزید..قایقهای خیلی کوچولو و خوشکل تو آب بود که خودشون یه نفری سوار میشدند . من که آدم بزرگ بودم خیلی لذت بردم چه برسه به بچه ها.یه دونه عکس هم از عشم میذارم ...
1 شهريور 1393

سد زاینده رود.

سلام . تقریبا یه ماه پیش بود که تصمیم گرفتیم بریم سد زاینده رود هم آب و هوایی عوض کنیم هم ماهیگیری بکنیم.خلاصه پنجشنبه بعدازظهر بود که راه افتادیم البته دوست شوهرم هم با خانواده اش  با ماشین خودشون راه افتادند. اسم دختر کوچولوشون پانیساست. دیانا خیلی دوسش داره.. وسط راه که توقف کردیم نون بخریم رفتیم پیش پانیسا . بخاطر اینکه هوا گرم بود خیس عرق شده بود. اما بابایی دیانا از اصفهان تا چادگان کولر ماشین را روشن کرده بود تا اذیت نشیم . دیانا هم همش خواب بود تو ماشین.خلاصه به خوبی رفتیم و رسیدیم سد زاینده رود.البته بابایی چندین سال پیش اونجا کار میکرد و همه اهالی اونجا را میشناخت . و رفتیم در خونه یکی از آشناهاش و اون بنده...
1 شهريور 1393

سفربه شمال

در روزهای پایانی سال 92 تصمیم گرفتیم مسافرت کوتاهی بریم. از اصفهان حرکت کردیم و رفتیم تهران خونه خواهرم که دیانا خیلی دختر خالشو دوست داره که ناگفته نماند که شیرین هم چون دفعه قبل دیانا برچسباشو کنده بود از دست دیانا خیلی عصبانی بود که حاضر نبود اسباب بازیاشو بده دیانا هم بازی کنه خلاصه بگذریم. شب را آنجا بودیم و فردایش هم گشتی میان بلوکهای اکباتان زدیم و عصر همانروز راه افتادیم به سمت شمال. البته جاده ها خیلی شلوغ بود و ترافیک سنگین . بالاخره شب بود که رسیدیم رشت . میخواستیم بریم بندر کیاشهر که خداراشکر به خوبی رفتیم و سوییت تمیز و مرتبی هم کرفتیم. خیلی خوب بود و خیلی هم خوش گذشت چون شب چهارشنبه سوری بود که آنجابودیم و کلی ترقه از اکباتان خ...
12 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیانا می باشد