سلام . تقریبا یه ماه پیش بود که تصمیم گرفتیم بریم سد زاینده رود هم آب و هوایی عوض کنیم هم ماهیگیری بکنیم.خلاصه پنجشنبه بعدازظهر بود که راه افتادیم البته دوست شوهرم هم با خانواده اش با ماشین خودشون راه افتادند. اسم دختر کوچولوشون پانیساست. دیانا خیلی دوسش داره.. وسط راه که توقف کردیم نون بخریم رفتیم پیش پانیسا . بخاطر اینکه هوا گرم بود خیس عرق شده بود. اما بابایی دیانا از اصفهان تا چادگان کولر ماشین را روشن کرده بود تا اذیت نشیم . دیانا هم همش خواب بود تو ماشین.خلاصه به خوبی رفتیم و رسیدیم سد زاینده رود.البته بابایی چندین سال پیش اونجا کار میکرد و همه اهالی اونجا را میشناخت . و رفتیم در خونه یکی از آشناهاش و اون بنده...