بازم شاهکار مامان . ببخشید عزیزم فعلا چیز دیگه ای بلد نیستم یاید سر فرصت یه شکل دیگه برات نقاشی کنم. دختر گلم به باباش و من میگه باباجونم عشقمی. جونمی. خوشکلمی. عمرمی. عزیزمی. خوبمی. الهی که من قربون اون شیرین زبونیات برم. مهربونم ...
از یه شب قبلش بهش قول داده بودم که صورتشو با رنگ انگشتیاش نقاشی کنم صبح که از خواب بیدار شد گفت مامان رنگامو بیارم گفتم نه باید ناهار که خوردیم بعدش درستت کنم تا بری نشون خانوم جون بدی . دیگه دل تو دلش نبود تا اینکه ظهر شد و بعداز ناهار شروع کردم . خیلی هیجان داشت خانم جونشم زنگ زده بود که بریم تکه شهدا. آمادش کردم و با همین صورتش اومد تکه شهدا. مامان جونم ببخشید که من نقاش نیستم و خوب نشده. قربون چشات برم ...
مهناز عزیزم دوست و خواهر خوبم نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم بابت اینکه این وبلاگ را برا دیانا درست کردی. این وبلاگ هدیه خیلی بزرگیه برا تولدش که دهم بهمنه. مرسی از لطف زیادت.